رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

بهانه زندگی من

بالاخره تو هم اومدی تو بغل مامانی

هفته ای که قرار بود بیای بغلم خیلی سخت بود تازه احساس میکردم کشاله پام درد میکنه خیلی سنگین شده بودم و از طرفی اضطراب اتاق عمل... از 2 روز قبل از بستری شدنم زن دایی شادی و دایی پژمان اومدن پیشم بالاخره روز سه شنبه 24 خرداد به همراه بابایی و دایی پژمان و زن دایی شادی عازم بیمارستان شدیم و پاپا و مادر جون صبح زود اومدن تا منو از زیر قران رد کنن و راهیم کنن علی رغم اصرار های زیادشون واسه همراهی کردنم نذاشتم بیام چون قرار بود اونروز فقط بستری باشم واسه کنترل دیابتم و تو عزیز دلم فردا میومدی تو بغلم ... به بیمارستان رسیدیم و بعد از مراحل پذیرش من تو بخش زنان و زایمان بیمارستان آتیه بستری شدم ولی از شانس بدم اونروز بیمارستان مخصوصا بخش زایمان ...
7 تير 1391

سفر تو دوران بارداری

برای من و بابایی که عشق سفر بودیم و تا تعطیلی گیرمون میومد بار و بندیلمون و جمع میکردیم و میرفتیم سفر دوران بارداری یکم برامون سخت بود چون ریسک سفر تو 3 ماه اول و سوم بارداری بالا میره یادمه اولین روزایی که سه ماهه بارداریم تموم شده بود هوایی شده بودیم بریم سفر . اونم سفر آخر هفته ای واسه همین آماده شدیم و با مادر جون و پاپا جون صبح روز 5 شنیه رفتیم از جاده چالوس انداختیم رفتیم رامسر . با اینکه یک روزه بود خییییییییییلی بهمون خوش گذشت و من هم 2 ساعت یکبار که تو ماشین بودم پا میشدم و قدم میزدم تا نکنه تو اذیت بشی .سفر بعدیمون اوایل ماه 6 و اوایل اسفند ماه 89 میفتاد که بلیط گرفتیم و رفتیم استانبول 3 روز 4 شب اونجا بودیم و هوا یکم سرد بود و برف...
2 تير 1391
1