بالاخره تو هم اومدی تو بغل مامانی
هفته ای که قرار بود بیای بغلم خیلی سخت بود تازه احساس میکردم کشاله پام درد میکنه خیلی سنگین شده بودم و از طرفی اضطراب اتاق عمل... از 2 روز قبل از بستری شدنم زن دایی شادی و دایی پژمان اومدن پیشم بالاخره روز سه شنبه 24 خرداد به همراه بابایی و دایی پژمان و زن دایی شادی عازم بیمارستان شدیم و پاپا و مادر جون صبح زود اومدن تا منو از زیر قران رد کنن و راهیم کنن علی رغم اصرار های زیادشون واسه همراهی کردنم نذاشتم بیام چون قرار بود اونروز فقط بستری باشم واسه کنترل دیابتم و تو عزیز دلم فردا میومدی تو بغلم ... به بیمارستان رسیدیم و بعد از مراحل پذیرش من تو بخش زنان و زایمان بیمارستان آتیه بستری شدم ولی از شانس بدم اونروز بیمارستان مخصوصا بخش زایمان ...